پیرزنی در ساعات اولیه شب دربندر عباس -درمسیر سربالایی کمربندی به دست افرادی که سوار بر ماشین پراید بودند ربوده می شود .
به محض اینکه پیر زن به قصد کرایه کردن ماشین سوار می شود دو جوان به او حمله کرده و سرش را به زیر صندلی می برند ودهن اورا نیز می بندند.
پیر زن نگو نبخت را به تل سیاه که منطقه ای دور افتاده در حومه بندرعباس می باشد می برند .ربایندگان به پیر زن می گویند اگر می خواهید در امان باشید هر چه طلاجات در اختیار داری تحویل بده .پیر زن هم با صدایی بریده می گوید ای ننه اینها همه اش بدلیجات می باشد .من که طلا ندارم وهمه آنها را به ربایندگان تحویل می دهد .
آنان که از این حرف پیر زن به خشم آمده بودند ،گفتند پیرزن پس تو طلا نداری ؟پیر زن می گوید نه مادر من طلا ندارم ولی سیصد هزار تومان الان پول دارم که قصد داشتم بروم قسمتی از بدهی پسرم را پرداخت نمایم .
ربایندگان مبلغ سیصد هزار تومان را از پیر زن می گیرند ووقتی با اصرار پیر زن مواجه می شوند که چیزی برای خود ندارد دلشان به رحم آمده مبلغ یکصد هزار تومان به پیرزن برگشت می دهند .
پیرزن از ربایندگان می خواهد که او را به بندرعباس بر گردانند که با مخالفت آنان روبرو می شود .
در این بین یکی از ربایندگان به پیرزن می گوید مادر جان می شود آن برقه را از روی صورت خود بردارید .پیرزن به درخواست آن جوان برقه را از روی صورت خود کنار می کشد در این لحظه بود که یکی از ربایندگان می فهمد که این مادر خودش بوده که او را دزدیده اند وخودتان بقیه حوادث را پیش بینی کنید .